فصل دوم پايان نامه در مورد احساس تنهايي

۴۳ بازديد
فصل دوم پايان نامه در مورد احساس تنهايي

فصل دوم پايان نامه در مورد احساس تنهايي

دانلود فصل دوم پايان نامه در مورد احساس تنهايي

فصل دوم پايان نامه در مورد احساس تنهايي
دسته بندي مباني و پيشينه نظري
فرمت فايل doc
حجم فايل 29 كيلو بايت
تعداد صفحات فايل 21

فصل دوم پايان نامه در مورد احساس تنهايي

 

در 21  صفحه ورد قابل ويرايش با فرمت doc

توضيحات: فصل دوم پايان نامه كارشناسي ارشد (پيشينه و مباني نظري پژوهش)

همراه با منبع نويسي درون متني به شيوه APA جهت استفاده فصل دو پايان نامه

توضيحات نظري كامل در مورد متغير

پيشينه داخلي و خارجي در مورد متغير مربوطه و متغيرهاي مشابه

رفرنس نويسي و پاورقي دقيق و مناسب

منبع :    انگليسي وفارسي دارد (به شيوه APA)

نوع فايل:     WORD و قابل ويرايش با فرمت doc

 

قسمتي از متن مباني نظري و پيشينه

 

چارچوب نظري پايان نامه روانشناسي با موضوع احساس تنهايي

احساس تنهايي[1]

 

   احساس تنهايي به عنوان يكي از نشانه هاي افسردگي و نيز به عنوان يك عامل مستقل در ايجاد آسيب هاي روانشناختي مورد توجه بوده است(شيباني تذرجي، 1389، ص55). احساس تنهايي، گوياي كاستي ها و كمبودهايي در برقراري پيوندهاي عاطفي و اجتماعي است. به بيان ديگر، احساس تنهايي تجربه‌اي ذهني و آزار دهنده است كه گوياي كاستي‌ها و كمبودهايي در پيوندهاي عاطفي و اجتماعي ميان فردي است. ممكن است كسي در ميان گروهي باشد اما پيوندهاي اجتماعي و يا عاطفي خشنود كننده‌اي نداشته باشد و از احساس تنهايي شكايت كند. بنابراين، دور ماندن فيزيكي از ديگران به معناي تنهايي نيست؛ اگرچه تنهايي و تنها ماندن با يكديگر رابطه دارند. چيره شدن بر احساس تنهايي بي‌آنكه تماس دائمي و منظمي با ديگران داشته باشيم كاري بسيار دشوار است. افراد دچار تنهايي، بيشتر فرصت ارتباط‌هاي اجتماعي را از دست مي‌دهند، زيرا گرايشي به انجام اين كار ندارند(ديوريو[2] ،2003؛ نجاريان،1381).

 

    از نظر تاريخي، احساس تنهايي يكي از سازه هاي پيچيده ي روان شناختي و مورد بحث در بين فلاسفه بوده است. در آن زمان احساس تنهايي يك مفهوم مثبت به معناي كناره گيري داوطلبانه­ي فرد از درگيري هاي روزمره ي زندگي براي رسيدن به هدف هاي بالاترمانند تفكّر، مراقبه و ارتباط با خداوند تلقي مي­شد. اما امروزه در متون روان شناختي به احساس تنهايي مثبت پرداخته نمي شود. بلكه حالتي را درنظر مي گيرند كه در آن فرد فقدان روابط با ديگران را ادراك يا تجربه مي­كند و شامل عناصر اصلي و مهمي مانند احساس نامطلوب فقدان يا از دست دادن همدم، جنبه هاي ناخوشايند و منفي روابط از دست رفته و از دست دادن سطح كيفي روابط با ديگري است(دي يانگ گيرولد[3]، 1998). تاريخچه­ي مطالعات احساس تنهايي بيانگر آن است كه اين سازه در گذشته با مشكلات ديگري مانند افسردگي، كمرويي، خشم، رفتار خودانزواطلبانه و مانند اينها مفهوم سازي شده بود(تيكه[4]، 2009). اما در تعاريف و مفهوم سازي­هاي جديد، احساس تنهايي يك سازه ي روان شناختي مستقل از ديگر مشكلات درنظر گرفته مي شود كه خطرات منحصر به فرد خود را دارد(كاسيوپو و همكاران[5]، 2006). مرور پيشينه ي پژوهشي در تعريف و مفهوم احساس تنهايي نيز نشان مي­دهد كه در اين زمينه تفاوت هاي نسبتاً چشمگيري بين صاحب نظران وجود دارد. براي نمونه، برخي از پژوهشگران احساس تنهايي را يك حالت روان شناختي ناشي از نارسايي هاي كمّي و كيفي در روابط اجتماعي مي دانند(پيلو و پرلمن[6]، 1982؛ به نقل از رحيم زاده و پوراعتماد، 1390، ص124). براساس نظريه هايي مانند ويس[7](1973) احساس تنهايي يك تجربه ي منفي شديد است كه فرد از به يادآوري آن فعالانه اجتناب مي كند. اگر هم مجبور به يادآوري شود، با نارضايتي زيادي اين عمل را انجام مي دهد و درماندگي ناشي از احساس تنهايي را كم اهميت جلوه مي دهد. وود[8](1986) اين گونه استلال مي­كند كه احساس تنهايي يك هيجان بنيادي و يكي از قوي ترين تجربه هاي انساني است. وي براين باور است كه احساس تداعي شده با احساس تنهايي، عدم وجود روابط اجتماعي مناسب را  به فرد گوشزد مي كند.

 

   برابر ديدگاه پپلا و پرلمن[9](1982) شناخت‌ها، عامل ميانجي و واسطه در احساس تنهايي هستند. اين بازنمايي از رويكرد شناختي برآن است كه تنهايي، پيامد اختلاف مشاهده شده ميان چند و چون پيوندهايي است كه هركس آرزوي آن را دارد. در ديدگاه پپلا و‌ پرلمن، مردم شايد دو گونه تنهايي را تجربه كنند. اين ديدگاه بر اساس طبقه بندي ويس[10](1973) پديد آمده است. در اين طبقه­بندي دو گونه تنهايي يعني تنهايي عاطفي و تنهايي اجتماعي مورد شناسايي قرار گرفته است.

 

1-  تنهايي عاطفي: در پي نبود يك وابستگي مهم يا از دست دادن يك چنان پيوندي پديد مي‌آيد.

 

2- تنهايي اجتماعي: در پي نبود پيوستگي به يك شبكه روابط اجتماعي پديدار مي‌شود و شايد تنها با دست‌يابي به يك شبكه ارتباطي خواستني و خشنود كننده از ميان برود(ون بارسن و همكاران[11]، 2000 ؛ به نقل از عابديني نسب و خدابخش،1383).

 

 

 

سبب شناسي احساس تنهايي

 

    پديد آمدن احساس تنهايي داراي فرايند پيچيده‌اي است و شماري از عوامل با هم، يا جدا از يكديگر آن را آشكار مي‌كنند و بر ابعادش اثر مي‌گذارند. ادراك هر كس از اين كه چه اندازه تعامل‌هاي اجتماعي دارد و آن تعامل‌ها چگونه هستند، به عنوان يك عامل دروني در شكل گيري تنهايي سهم به‌سزايي دارد . گروهي از پژوهش‌گران بر اين باورند كه احساس تنهايي هنگامي بروز مي‌كند كه عاملي بيروني مانند كاستي در گستره شبكه پيوندهاي اجتماعي كسي پديد آيد و نيازهاي مصاحبتي او كمتر خشنودش كند(راسل و همكاران[12]، 1965، به نقل از رشيدي،1380). به اين ترتيب، اين عوامل را مي‌توان در دو دسته‌ي دروني و بيروني مورد توجه قرار داد.

 

- عوامل دروني: يك دسته از عوامل سبب ساز احساس تنهايي دروني هستند يكي از آن عوامل دروني، خطاهاي شناختي و باورهاي غيرمنطقي درباره برقراري پيوندهاي عاطفي يا اجتماعي است كه پي‌آمد تنهايي را به دنبال دارد. فكركردن درباره‌ي اين كه «صفات شخصيتي منفي در من هست كه ديگران را از من متنفر مي‌كند» يا «من هرگز نمي‌توانم دوستي پيدا كنم چون به هيچ دردي نمي‌خورم» و يا « هميشه در پيوند با ديگران خراب‌كاري مي كنم» و غيره، از اين دست انديشه‌هاي غير منطقي است. پايين بودن عزت نفس يا خود‌پنداره‌‌ي منفي هم يك عامل دروني به شمار مي آيد. شايد كاستي در يك رابطه، عزت نفس را كاهش دهد. اما عزت نفس پايين هم آدمي را از كوشش براي برقراري دوستي با ديگران باز‌خواهد داشت(حسين‌شاهي، 1379).

 

- عوامل بيروني:  از مهم ترين عوامل بيروني مي‌توان كاستي در مهارت‌هاي اجتماعي را برشمرد. به نظر برخي متخصصان، شايد مهارت‌هاي اجتماعي ضعيف باعث اختلال در روابط شوند. شايد به اين خاطر تنها باشيم كه نمي‌دانيم يا فكر مي‌كنيم نمي‌دانيم چگونه با ديگراني كه پيرامون ما هستند، رفتار كنيم. چندين بررسي در اين باره، نشان مي‌دهد كه نداشتن مهارت هاي اجتماعي افراد را دچار تنهايي مي‌كند. چنين كساني براي پيوند با ديگران زماني طولاني و پر دردسر را سپري مي‌كنند و با همه تلاش‌هايي كه مي‌كنند، نمي‌توانند آغازگر تعاملي شيرين و دلچسب با ديگران باشند و دوستي صميمانه‌اي با ديگران برقرار كنند(رشيدي،1380). در عين حال، كانگر و فارل(1980)گزارش كرده اند، افرادي كه برخوردار از مهارت‌هاي اجتماعي قلمداد مي‌شوند، بيشتر صحبت مي‌كنند، تماس چشمي برقرار مي‌كنند، بيشتر لبخند مي‌زنند و حركات بيانگر مناسب‌تري را به كار مي‌برند تا افرادي كه مهارت‌هاي اجتماعي ندارند(حسين‌شاهي، 1379). از نظر همه گير شناسي، برابر گزارش ساپينگتون، به نقل از حسين‌شاهي، 1379) برآوردهاي مربوط به كساني كه در دوره‌اي از زندگي خود احساس تنهايي داشته‌اند، از 10 تا 67 درصد نوسان دارد. پيش‌بيني‌هاي جمعيت شناختي در آمريكا در سال 1991 نيز نشان مي‌داد كه در سال 2000 هر ماه 29 تا 70 ميليون آمريكايي، احساس تنهايي خواهند كرد(ارنست و كاسيوپو، 1999، به نقل از هاپز و همكاران، 2001). اين گزارش نشان مي دهد كه با گذشت هر سال، روند رو به افزايشي در شكايت از اين احساس در افراد پديدار شده است.

 

 

 

احساس تنهايي در بيماري‌هاي نوروتيك

 

    احساس تنهايي مي‌تواند پيش‌آيند يا پس‌آيند يكي از بيماري‌هاي نوروتيك باشد. عوامل روان‌شناختي ويژه‌اي در پديد آمدن بيماري‌هاي رواني دست دارند(نجاريان و همكاران،1381). اين عوامل اگرچه هر يك به تنهايي عمل نمي‌كنند، اما ميان آن‌ها، چگونگي پيوندهاي ميان فردي در پديداري بيماري‌هاي رواني توجه ويژه‌اي را مي‌طلبد:

 

1- ناتواني در سازگاري با خواسته‌هاي پيرامون

 

2- ناتواني در روبرو شدن با هيجان‌ها و احساس­هاي شديد و نمايان كردن آن‌ها، آنگونه كه هستند.

 

3- ناتواني در شكل دادن پيوندهاي ميان فردي پاداش دهنده يا پايدار، به ويژه پيوندهاي مهرآميز.

 

   ناسازگاري كه در بيماري‌هاي رواني ديده مي‌شوند به خوبي اهميت پيوندهاي عاطفي يا اجتماعي ميان فردي ناكارآمد را در پديداري يا نمايان شدن بيماري‌هاي رواني نشان مي‌دهد. رويكرد روان‌پويشي، افسردگي را با مفهوم از دست دادن يا ترس از گسستن پيوندهاي تبيين مي‌كند. زيگموند فرويد، گرايش بيماران افسرده به برگرداندن هر گونه خشم و نفرتي به درون خودشان را به دليل از دست دادن كسي يا چيزي مطرح مي‌كند. افسردگي زماني روي مي‌دهد كه بيمار در مي‌يابد فرد يا آرماني كه او برايش زندگي مي‌كرده، هرگز چنان نبوده كه بتواند انتظارات او را برآورد(رفيعي و رضاعي، 1378).

 

    ديدگاه‌هاي زيادي همگي به كاستي‌ پديد‌ آمده در پيوندهاي ميان فردي مي‌پردازند. به هر حال كسي كه الگوي ذهني يا يك نمونه‌ي آرماني براي برقراري پيوند است، جاي خود را در ساخت شناختي و عاطفي انسان از دست مي‌دهد. يا به اين دليل كه او آن چه را كه چشم‌داشت انسان بوده به جا نياورده است يا اين كه پيوندها(در بنياد) بر پايه‌ي سست و نادرستي ساخته شده است. گسستن اين پيوندهاي ويژه يا پديد آمدن كاستي در آن، افسردگي را به بار مي‌آورد. نشانه شناسي افسردگي احساس تنهايي را هم در بر مي‌گيرد، همچنان كه از دست دادن لذت به گفتگو نشستن با ديگران، به گوشه گيري و گرايش نداشتن به مردم آميزي در افسرده‌ها، مي‌انجامد.         

 

[1] . loneliness

 

[2] . Devereux

 

[3] . De Jong Gierveled

 

[4] . Theeke

 

[5] . Cacioppo et al

 

[6] . Peplau & Perlman

 

[7] . Weiss

 

[8] . Wood

 

[9] . Pilla & Perlman

 

[10] . Weis

 

[11] .Van Baarsen et al

 

[12] . Rassel

 

دانلود فصل دوم پايان نامه در مورد احساس تنهايي

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.